.::: پرواز شب :::.
Home        My Profile        E-mail       Archive        Titles

 

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

و طبیعت زیباست
و طبیعت هنر دست خداست
او شکوهش پر نور
او جلالش آشکار
زین سبب ستایشم پروردگار.
در هوای پاک و ناب و دلنشین این بهار
سبزه ها رقصان ِ باد روزگار...

ابرهایی دسته دسته بر فرازِ آسمان
شاد و خندان بی توقع
تحفه ای آورده اند همراه ِ باران
می زند بر شیشه و مینشیند بر زمین
می درد پرده ی غم از دل ِ چرکین ِ زمین

و اینک بوی خاک
می دهد بر باد کج اندیشی و بدخلقی ِ ما
می کند شاداب جان و روح ِ ما
یک سبد سبزه و گل های بهار
با طراوت ، تقدیم شما

"شیرین محبی"

شماره سریال ثبت شعر (120207) در سایت((شعر نو ))

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

تو با نگات دست دلم رو خوندی

با گفته هات منو به اوج رسوندی

عشقو باور نداشتم و اومدی

عشقو توی باور من نشوندی

نگاه خسته ام به دنیا شک داشت

رنگ محبت به نگام پاشوندی

گل وجودم تو خزون مونده بود

وجود من گل بهارم شدی

حالا به این ترانه ها دل خوشم

کاشکی بدونی هم زبونم شدی

تنها نرو که بی تو من خرابم

اگه بری حباب روی آبم

دیگه بی تو حال خوشی ندارم

بیا که بی تو زندگی ندارم

 شیرین محبی

شماره سریال ثبت شعر (120005) در سایت((شعر نو ))

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 


بال پرواز[ به عزیزم] :

آمدی بال پروازم شدی
آمدی با مهربونیت محرم رازم شدی
بودنم را هیچکس باور نداشت
باورم کردی، تکیه گاهم شدی
روزهایم سرو بی رنگ از پی هم میگذشت
با ورودت رنگ دنیایم شدی
این نحیف سروده هایم گرچه خریداری نداشت
خواندی و با خواندنت امید پروازم شدی

شیرین محبی

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

همیشه دوست داشت با من به تماشای غروب بنشیند ! آن هم سوار بر قایقی شناور در آب .

دوست داشت در قایق سرم را روی شانه هایش بگذارم ، نوازشم کند و گهگاهی بوسه ای بر گونه ام بکلرد . به قول خودش با این کار علاقه اش را به من ثابت می کرد.

از نم نم باران خوشش می آمد . همانطور که من عاشق باران بودم و همانطور که من زیر بارون عاشقش شده بودم.

میگفت زیر باران قدم زدن با من را دوست دارد  . دوست دارد دیتهای ظریفم را با دستان مردانه اش گرم کند .

خیلی چیزهای دیگه هم میگفت .اما فقط میگفت

حالا دیگه اون نیست و البته گله ای هم نیست ،شاید با او خوش است . . .

و حالا تنها به تماشای غروب نشسته ام ،حالا دیگه از بارون بدم میاد ،ابرها هم که نبارند باران اشک امانم نمی دهد !

دست های یخ زده ام را حتی دستکش هم گرم نمی کند .

وقتی که رفت من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود .

وقتی که رفت من به روح ایمان آوردم چون به چشم دیدم که روح از تنم جدا شد . . .

 

"شیرین محبی"

آدم گمان می‏کند یادش می‏رود

آدم گمان می‏کند دروغ است و می‏تواند حافظه‏اش را پیشکش‏ کند تا ببرد

آدم گمان می‏کند



وقتی می‏ آید، آدم خیلی گمان‏ها می‏کند


جز اینکه باورش می‏تواند سهل‏تر باشد از انکارش

دوست داشتن را می‏گویم

 آدم گاهی از دوست‏داشتن خسته می‏شود. آدم است دیگر، نمی‏فهمد


Alternative content