.::: پرواز شب :::.
Home        My Profile        E-mail       Archive        Titles
برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

اسم هـ ـ ــر دویمان را در گینس ثبت میکنند !
تو در دروغ گفتن رکـ ـ ــورد زدی ...
من در بـ ـ ــاور کردن...

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

اگر همه "ثروت" داشتند ، دل ها سکه ها را بیشتر از خدا می پرستیدند و یک نفر در کنار خیابان خواب گندم نمی دید!

تا دیگران از سر جوانمردی بی ارزش ترین سکه هاشان را نثار او کنند اما بی گمتن صفا و سادگی می مرد !

اگر همه ثروت داشتند ، اگر مرگ نبود ،همه کافر بودند و زندگی بی ارزشترین کالا بود ، ترس نبود ، زیبایی نیود ،

و خوبی هم شاید !!!

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

تمام غصه ها دقیقا از همان جایی آغاز می شوند که

ترازو را بر میداری و می افتی به جان دوست داشتنت! اندازه میگیری! حساب وکتاب میکنی!

مقایسه میکنی و خدا نکندحساب و کتابت برسد به آنجا که زیاد تر دوست داشته ای... که زیادتر دل داده ای ...
که زیادتر بخشیده ای ... به قدر یک ذره...یک نقطه درست از همان جاست که توقع آغاز میشود

و توقع آغاز همه رنج های است که بنام عشق می بریم
. . .

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv


 

 

سکوت می کنم
به احتــرام
آن همه حرف
که در دلم
مـُــــــــــــرد

 


سکوتم از رضایت نیست

دلم اهل شکایت نیست


برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

امروز با شکوهترین روز است
 روزی که آفریدگار تو را به جهان هدیه داد
میلاد تو، طلوع نور
در قلبی مه گرفته بود
 نفسی گرم در فضای سرد و غریب
گلی شکفته در بهار
تولد یک شعر دلنشین
شعری در واژه های نگاهت
و در قافیه های کلامت
تولد تو تولد من است ،
 من در تمام طول این مدت بیدار مانده ام
که مبادا روز تولد تو تمام شود ،
 و من در خواب بمانم
و نتوانم به تو تبریک بگویم !
تولدت مبارک رضای عزیز

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

چقدر از حرف "ن" خوشم می آید
آن هنگام که تو بازمی گردی
و این بار من می گویم :
"نمی خواهمت "


ش.م

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

همه چیز اینجا بوی یأس می دهد

رنگ امیدواری بی رنگ است !

شاید هم رنگی ست نا آشنا

اگر هم امیدی هست

امیدی ست واهی !!!

ش.م

برچسب:, :: ::  l3y : Sh.mnv

نگاه اول :
من به مرگ ِ تدریجی ایمان آوردم !
من به مرگ، تدریجی ایمان آوردم!
من تدریجا" به مرگِ تدریجی ایمان آوردم!
-----------------
نگاه دوم :
من به مرگ ِ آنی ایمان دارم
من آنا" به مرگ ایمان نیاوردم
به مرگِ آنی نیز تدریجا" رسیدم!
.....................
به مرگِ آنی ایمان داشتم
مرگ تدریجی نصیبم شد . . .

ش.م

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv


 

در فراسوی ذهن خویش بال پرواز را بار دگر می گشایم

به سمت روزنه های امید ، به سوی روزهای شادی و آرامش

به آنجا که بال های خیال قدرت پرواز دارند

و "فقط" بال های خیال قدرت این پرواز دارند . . .

_______

ش.م

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

دلم میخواد برم یه جای خلوت و با تمام وجودم فریاد بزنم :


خدایااااا

 

خسته ام

راحتم کن. . .

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv


باز هم فانوس به دست جاده های شب شدم . . .

به امید پیدا کردنت . . . 

_______________

از آن هنگام که نگاهت ،

از رفتن ِ با من سخن میگفت مدت هاست که میگذرد . . .

اما هنوز فانوسم برای دوباره دیدنت شعله می سوزاند

ش.م

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

من دیوانه وار ِ عشقت زندگی را زنده نگه داشته ام...


و من اینگونه می پندارم که بدون ِ تو هیچم ، هیچ


آری ، بدون تو هیچ ِ بیماری بیش نیستم . نتوانم بود.

.

.

.
به شوق نگاهم بنگر آن هنگام که لحظه های با تو بودنم را در خیال خویش سپری می کنم

__________

ش.م

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

جیر جیر جیر

نه که فکر کنی صدای جیرجیرک باغ همسایه !

جیر جیر جیر

نه صدای لولای در هم نیست

عقب جلو عقب جلو

ماشین اسباب بازی پسر همسایه رو نمیگم

بگو دیگه ؟!

.

.

.

این صدای صندلی چوبی پدربزرگه که از سنگینی وزنش ناله میکنه...

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv



دستامو میکنم تو جیبم و سرمو میندازم پایین و بی تفاوت از کنار همه آدم ها رد میشم
.
.

.
.
.
.
.

دوس ندارم دنیای کوچیکو رنگیم به دست این آدم ها خراب بشه


 

 

با همه چیز در آمیز و با هیچ چیز آمیخته مشو
در انزوا ،پاک ماندن نه سخت است ،نه با ارزش
"دکتر شریعتی"

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

 

" سکوت میکنم و منتظر میمانم تا کسی بیاید و سکوتم را بخواند "

برچسب:پرواز شب, :: ::  l3y : Sh.mnv

 

همیشه دوست داشت با من به تماشای غروب بنشیند ! آن هم سوار بر قایقی شناور در آب .

دوست داشت در قایق سرم را روی شانه هایش بگذارم ، نوازشم کند و گهگاهی بوسه ای بر گونه ام بکلرد . به قول خودش با این کار علاقه اش را به من ثابت می کرد.

از نم نم باران خوشش می آمد . همانطور که من عاشق باران بودم و همانطور که من زیر بارون عاشقش شده بودم.

میگفت زیر باران قدم زدن با من را دوست دارد  . دوست دارد دیتهای ظریفم را با دستان مردانه اش گرم کند .

خیلی چیزهای دیگه هم میگفت .اما فقط میگفت

حالا دیگه اون نیست و البته گله ای هم نیست ،شاید با او خوش است . . .

و حالا تنها به تماشای غروب نشسته ام ،حالا دیگه از بارون بدم میاد ،ابرها هم که نبارند باران اشک امانم نمی دهد !

دست های یخ زده ام را حتی دستکش هم گرم نمی کند .

وقتی که رفت من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم میرود .

وقتی که رفت من به روح ایمان آوردم چون به چشم دیدم که روح از تنم جدا شد . . .

 

"شیرین محبی"

صفحه قبل 1 صفحه بعد


Alternative content