بگذار اگر این بار سر از خاک برآرم
بر شانه تنهایی خود سر بگذارم
از حاصل عمر به هدر رفته ام ای دوست
ناراضی ام،اما گله ای از تو ندارم
در سینه ام آویخته دستی قفسی را
تا حبس نفس های خودم را بشمارم
از غربتم این قدر بگویم که پس از تو
حتی ننشسته ست غباری به مزارم
ای کشتی جان حوصله کن می رسد آن روز
روزی که تو را نیز به دریا بسپارم
نفرین گل سرخ بر این شرم که نگذاشت
یک بار به پیراهن تو بوسه بکارم
ای بغض فرو خورده مرا مرد نگه دار
تا دست خداحافظی اش را بفشارم
______
دست خداحافظی
فاضل نظری